یرنوفلغتنامه دهخدایرنوف . [ ی ُ ] (ع اِ) سیسنبر. شاپاپک . عَبس . سوسنبر. شابانک . برنوف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه و برنوف شود.
کیرنگلغتنامه دهخداکیرنگ . [ رَ ] (اِخ ) شهری است : حبذا کیر قاضی کیرنگ آنکه دارد ز سنگ خارا ننگ . انوری (از آنندراج : کیر).رجوع به گیرنگ و حدود العالم شود.
گیرنگلغتنامه دهخداگیرنگ . [ رَ ] (اِخ ) نام قصبه ای باشد ازاعمال باورد و آن بلده ای است از خراسان . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (غیاث ا
یرنوءلغتنامه دهخدایرنوء. [ ی َ رَن ْ نو ] (ع مص ) رنگ کردن بایرناء. (ناظم الاطباء). ولی در متون دیگر دیده نشد.