disfiguredدیکشنری انگلیسی به فارسیخراب شده، خراب کردن، زشت کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن
disfiguresدیکشنری انگلیسی به فارسیفساد، خراب کردن، زشت کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن
disfigureدیکشنری انگلیسی به فارسیخراب کردن، زشت کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن