decentralizedدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر متمرکز، غیر متمرکز کردن، عدم تمرکز دادن، حکومت محلی دادن به، از حالت تغلیظ خارج کردن
فرمان نامتمرکزdecentralized controlواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در پدافند هوایی که در آن ردۀ بالاتر اقدامات واحدهای تحت امر را فقط در موارد ضروری پایش میکند
decentralisedدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر متمرکز، غیر متمرکز کردن، عدم تمرکز دادن، حکومت محلی دادن به، از حالت تغلیظ خارج کردن
decentralizesدیکشنری انگلیسی به فارسیغیرمتمرکز، غیر متمرکز کردن، عدم تمرکز دادن، حکومت محلی دادن به، از حالت تغلیظ خارج کردن