شرکت فرامرزیcross-border company, worldwide enterpriseواژههای مصوب فرهنگستانشرکتی که تحت مدیریت کشور مبدأ در چندین کشور فعالیت میکند
crossدیکشنری انگلیسی به فارسیصلیب، چلیپا، خاج، حد وسط، اختلاف، نا درستی، گذشتن، عبور کردن، قطع کردن، تقاطع کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن، کج خلقی کردن،