convect
محکوم کردن، محکوم، مجرم، جانی، محبوس، سرزنش یا متهم کردن
محکوم کردن ماهی
محدب، کوژ، برجسته، گردهماهی
محکومین، محکوم، مجرم، جانی، محبوس، محکوم کردن، سرزنش یا متهم کردن
conects
convecting
متقابلا
همرفت، انتقال گرما، انتقال برق، ارزش حرارتی، همبرداری
متصل