واسط نوشتاریcommand-line interface, CLIواژههای مصوب فرهنگستاننوعی میانا که در آن کاربر برای فرمان دادن باید آن را تایپ کند متـ . میانای نوشتاری
commandدیکشنری انگلیسی به فارسیفرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، امر کردن، فرمودن
فرمان 1commandواژههای مصوب فرهنگستاندستوری به یا درخواستی از یک برنامه یا برنامۀ کاربردی یا سامانۀ عامل یا نرمافزار دیگر برای اجرای کاری خاص
فرماندهیcommandواژههای مصوب فرهنگستان1. اختیاری که، بهموجب قانون، براساس درجه و مقام، به یک افسر اعطا میشود تا یگانهای تحت امر خود را سرپرستی کند 2. فرمان فرمانده به نیروهای تحت امر خود 3. یگان