کلوکلغتنامه دهخداکلوک . [ ] (اِخ ) سومین از سلسله ٔ یوئن در چین از 706 تا 711 هَ . ق . (از طبقات سلاطین اسلام ص 190).
کلوکلغتنامه دهخداکلوک . [ ک َ ] (اِ) کودک بود امرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303). پسر امرد را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امرد بی حیا که کنگ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) : تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبوتامرد پیری
کلوکلغتنامه دهخداکلوک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش قصرقند است که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کلوکلغتنامه دهخداکلوک . [ ک ِ ] (اِ) شاید ازکلمه ٔ کلوخ ، در اصطلاح بنایان نیمه ٔ چارکه . ثمن آجر.نصف چارکه . و شصتی نصف کلوک و بند، نصف شصتی و بند پولی ، بند بسیار نازک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).قسمتی است معادل یک هشتم آجر، نیم یک را نیمه و ربعآن (نصف نیمه ) را چارکه و یک هشتم آن (نصف چا
کلوکلغتنامه دهخداکلوک . [ ک ُ ] (ص ) بمعنی بی ادب و بی حیا و شطاح باشد. (برهان ). بی ادب و بی حیا و جسور و بی عقل و دیوانه را گویند به حذف کاف آخر نیز شنیده شده است . (آنندراج ).بی ادب و بی حیا و گستاخ و شطاح . (ناظم الاطباء). بی ادب . بی حیا. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) بمعنی مُلک هم بنظر آ