زنجهلغتنامه دهخدازنجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد شکم . زحیر. (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده . (ان
زنجهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوحه؛ مویه؛ نالهوزاری: ◻︎ به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی: لغتنامه: زنجه).
زنچهلغتنامه دهخدازنچه . [ زَ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) روسپی . (ناظم الاطباء). بمعنی زنچک است که زن فاحشه و قحبه باشد. (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زنگهلغتنامه دهخدازنگه . [ زَ گ َ ] (اِخ ) نام پهلوانی بوده که پدر او را شاوران خوانند.(برهان ). نام مبارزی است از ولایت زنگه که پدرش شاوران نام داشته ، در شاهنامه ٔ فردوسی مذکور
زنگهلغتنامه دهخدازنگه . [ زَ گ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زنگهلغتنامه دهخدازنگه . [ زَ گ َ / گ ِ ] (اِ مصغر) مصغر زنگ بمعنی درای و اینجا [ بیتی از شرفنامه ٔنظامی ] از زنگ کوچک حلقه و گوشواره ٔ گوش مراد است .(حاشیه ٔ وحید بر شرفنامه ٔ ن