زاجرلغتنامه دهخدازاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) ابن الصّلت طاحی محدث است و بخاری در تاریخ کبیر [ الکنی ] ترجمه ٔ او را آورده است . (تاج العروس ). ابن قتیبه حدیثی از وی نقل کرده است . (عیو
زاجرلغتنامه دهخدازاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) ابن الهیثم ، محدث است و بخاری در کتاب کنی ترجمه ٔ وی را آورده است . (تاج العروس ).
زاجرلغتنامه دهخدازاجر.[ ج ِ ] (ع ص ) منعکننده . بازدارنده ٔ از کاری . (دهار)(آنندراج ) (اقرب الموارد). || زاجر قلبی در اصطلاح صوفیه ، واعظ و زنهاردهنده ٔ حق و خواننده بسوی خدا ا
زاورفرهنگ نامها(تلفظ: zāve(a)r) ظاهراً از برخاستههای فرقه آذر کیوان است و معنای متعددی برای آن آوردهاند از جمله دلیری و یارایی .
زأرلغتنامه دهخدازأر. [ زَءْرْ ] (ع اِ) بانگ شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بانگی که از سینه ٔ شیر برآید. فریادی که موقع خشم کند. (تاج العروس ). غرش شیر. (ناظم الاطباء). آواز
زاورلغتنامه دهخدازاور. [ وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء اشتیخن در صغد. (ازانساب سمعانی ). یاقوت آرد: ابوسعد (سمعانی ) گوید: زاور قریه ای است در اشتیخن صغد. (از معجم البلدان ).
زاورلغتنامه دهخدازاور. [ وَ ] (ص ، اِ) خادم و خدمتگار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). چاکر و خادم . و بدین معنی از ریشه ٔ زور است . (فرهنگ نظام ) : چیست چندین آب و گل را پیروی کر