زلوخلغتنامه دهخدازلوخ . [ زَ ] (ع ص ) بئر زلوخ ؛ چاه که بر آن هر که رود پایش بلغزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ناقة زلوخ ؛ ماده شتر تندرو. (از اقرب الموارد)
اَخْتَزَلَدیکشنری عربی به فارسیخلاصه کرد , خلاصه نويسي کرد , تندنويسي کرد , کوتاه کرد , قطع کرد , بريد
خِنزِل پِنْزِلگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی وسایل بی اهمیت ، اسباب و اساس کهنه و بی ارزش یا کم ارزش
زلخلغتنامه دهخدازلخ . [ زَ ] (ع ص ، اِ) جای لغزیدن پای جهت تری وملاست . || یک پرتاب تیر مسافت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهواحد اندازهگیری انرژی در سلسلۀ C.G.S برابر با نیرویی که به جسمی که جرمش یک گرم باشد شتابی برابر یک سانتیمتر میدهد.