کردگارلغتنامه دهخداکردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] (ص مرکب ) فاعل . عامل . (یادداشت مؤلف ). کننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : ز گردش شود کردگی آشکارنشان است پس کرده بر کردگار. (گرشاسبنامه ). || بسیار عمل
زرپذیرلغتنامه دهخدازرپذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) در شاهد زیر از نظامی بمعنی دهنده و بخشنده ٔ زر آمده است : تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم هرکه زر خواست ، زرپذیر شدم وآنکه افتاد دستگیر شدم .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص