زودرنجلغتنامه دهخدازودرنج . [ رَ ] (نف مرکب ) زودرنجنده . آنکه زود متأثر و رنجیده خاطر شود. نازک دل . حساس . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه زود رنجیده شود و آزرده گردد. (آنندراج ).
زودرنجفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ، آتشی، آتشیمزاج، بیصبر، بیتحمل، بیطاقت، نازکدل، بیحوصله، تحریک پذیر، تندخو نازکنارنجی، نازکطبع رقیقالقلب، با ادراک، فهیم، آگاه، دراک،
زودرنجیلغتنامه دهخدازودرنجی . [ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت زودرنج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
روز درنگلغتنامه دهخداروز درنگ . [ زِ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روزقیامت است . (برهان قاطع) (از آنندراج ) : کجا دیزه ٔ تو چمد روز جنگ شتاب اندر آرد بروزدرنگ .فردوسی .