لغتنامه دهخدا
بخق . [ ب َ خ َ ] (ع مص ) اعور شدن . (از اقرب الموارد). کور شدن چشم . یک چشم شدن . (المصادر زوزنی ). || بسیار چرک دادن چشم و منطبق ناشدن هر دو کناره ٔ پلک بر حدقه ٔ چشم و رفتن بصارت آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). فراهم نیامدن پلکها بر حدقه . (از اقرب الموار