bandingدیکشنری انگلیسی به فارسیباندینگ، متحد کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن
نواربندی فامتنیchromosome bandingواژههای مصوب فرهنگستانتشکیل نوارهای روشن و تاریک در طول فامتن در نتیجۀ رنگآمیزی اختصاصی
نواربندی قلوهایcolloform bandingواژههای مصوب فرهنگستانبافت نواری حاصل از تهنشینی لایههای بسیار ریزدانه
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
husbandingدیکشنری انگلیسی به فارسیشوهران، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، جفت کردن، خواستگاری کردن