ذوفنونلغتنامه دهخداذوفنون . [ ف ُ ] (ع ص مرکب )بسیار فن . صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن : آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون هرگز بر
ذوفنون جنونیلغتنامه دهخداذوفنون جنونی . (اِخ )شاعر فارسی در ماءة نهم هجری قمری از مردم هرات . اواز پیوستگان دربار امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز شاه و از اهل حکمت و معرفت
يَقْذِفُونَفرهنگ واژگان قرآنمی افکنند - پرتاب می کنند (عبارت "يَقْذِفُونَ بِـﭑلْغَيْبِ مِن مَّکَانٍ بَعِيدٍ" یعنی : ناآگاهانه و دور از معرفت و علم [درباره كلام حق به عنوان اينكه شعر، جادو،