ذومراخلغتنامه دهخداذومراخ . [ م َ ] (اِخ ) در تاج العروس آمده است : ذومرخ وادیی است بحجاز و در حدیث ذومَراخ ذکر شده است و ابن منظور و ابن الاثیر آنرا بضم میم ضبط کرده اند و آن واد
ذومراخلغتنامه دهخداذومراخ . [ م ِ ] (اِخ ) نام وادی یا رودباری است بنزدیکی مزدلفة و گویند از بطن جبلی باشد بمکة. و آنرا با حاء مهمله نیز گفته اند.
ذؤوجلغتنامه دهخداذؤوج . [ ذَ ئوج ] (ع ص ) احمر ذؤوج ؛ سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر ذریحیی . احمر قانی .
ذُوفرهنگ واژگان قرآنصاحب - داراي (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذي" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" مي باشد )
جذولغتنامه دهخداجذو. [ ج َ ذْ وْ ] (ع مص ) جُذُوّ، بتمام معانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به آن کلمه شود.
ذلغتنامه دهخداذ. (حرف ) حرف نهم است از حروف الفبای عرب و یازدهم از الفبای فارسی و بیست و پنجم از حروف ابجد و در حساب جمّل آن را به هفتصد دارند. و نام آن ذال است و گاه برای اس