ذوالنخیللغتنامه دهخداذوالنخیل . [ ذُن ْ ن ُ خ َ ] (اِخ ) چشمه ای است به نزدیکی مدینة. || آبی است نزدیک مکة، میان مغمس و اثبرة که به بر سوی مکة فروریزد. || موضعی است به اسفل حضر موت
ذوالنزللغتنامه دهخداذوالنزل . [ ذُن ْ ن ُ زُ ] (ع ص مرکب ) ذوالبرکة. || دارای سفره ٔ مهمانی . خداوند خوان گسترده .
ذؤوجلغتنامه دهخداذؤوج . [ ذَ ئوج ] (ع ص ) احمر ذؤوج ؛ سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر ذریحیی . احمر قانی .
ذُوفرهنگ واژگان قرآنصاحب - داراي (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذي" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" مي باشد )