شموخلغتنامه دهخداشموخ . [ ش ُ ] (ع اِمص ) بلندی . ارتفاع . (یادداشت مؤلف ). تشامخ . (یادداشت مؤلف ).
شموخلغتنامه دهخداشموخ . [ ش َ ] (ع ص ) مفازة شموخ ؛ بیابان دور و دوراطراف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شموخلغتنامه دهخداشموخ . [ ش ُ ] (ع مص ) شمخ است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند شدن کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلند شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوز
چشم خوردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهچشمآمدن، بهنظرآمدن، دیده شدن، چشمزخمخوردن، چشمزده شدن ۲. محسوس بودن، مشخص بودن
چشم خواباندنلغتنامه دهخداچشم خواباندن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) تغافل کردن . گویند فلانی چشم خود را خوابانیده است ؛یعنی دیده و دانسته تغافل کرده است . (از آنندراج ). نادیده
چشم خوابانیدنلغتنامه دهخداچشم خوابانیدن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) چشم خواباندن . تغافل کردن . نادیده انگاشتن کسی یا چیزی را : به بیداری چه خواهد کرد یارب با نظربازان که خواب
چشم خوابیدنلغتنامه دهخداچشم خوابیدن . [ چ َ / چ ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) چشم خواباندن و چشم خوابانیدن . (از آنندراج ). تغافل کردن . (از آنندراج ).- چشم خوابیدن از کسی ؛ چشم خواباندن
مناسبدیکشنری فارسی به انگلیسیal _, apposite, appropriate, apropos, apt, aptitude, becoming, befitting, comme il faut, congruous, convenient, decent, due, feasible, felicitous, fit, fitting,
عملدیکشنری فارسی به انگلیسیact, action, activity, age _, agency, al _, ate, ation _, business, deed, doing, ence _, enterprise, function, handiwork, ion_, ism _, ment _, move, office, ope