شاهواژهواژهنامه آزادشاه کلمه، شاه لغت؛ واژه ای که بیش از واژگان دیگر به ذهن می آید یا بر زبان جاری می شود. واژه ای که بیش از واژگان دیگر در شعر یا دیوان شاعری مشخص (مثلاً خیام یا ح
شاهوالغتنامه دهخداشاهوا. (ص مرکب ) بمعنی شاهوار. نفیس و گرانمایه . (از ناظم الاطباء). اما ظاهراً کلمه مرخم شاهوار است .
شاه أرمنلغتنامه دهخداشاه أرمن . [ هَِ ءَ م َ ] (اِخ ) نام افراد سلسله ای که در ارمنستان فرمانروایی داشتند و بدست ایوبیان منقرض گردیدند. لین پول در طبقات سلاطین اسلام و نیز تاریخ کر
شاه اجاقلغتنامه دهخداشاه اجاق . [ اُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 193 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شاه اولیاءلغتنامه دهخداشاه اولیاء. [ هَِ اَ ] (اِخ ) لقبی است که شیعیان فارسی زبان به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دهند. (یادداشت مؤلف ).
ملکشاه اوللغتنامه دهخداملکشاه اول . [ م َ ل ِ هَِاَوْ وَ ] (اِخ ) سومین از سلاطین سلاجقه ٔ آسیای صغیر (500 - 510 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 137).