شابرنجیلغتنامه دهخداشابرنجی . [ رِ ] (ص نسبی ) نسبت است به شابرنج . رجوع به شابرنج شود. شهرکی است [ به خراسان ] از عمل مرو و کشت و برز آن بر آب رود مرو است . (حدود العالم چ تهران ص
شابرنجیلغتنامه دهخداشابرنجی . [ رِ ] (اِخ ) ابوالوفا داودبن محمدبن نصرالشابرنجی . وی از محمدبن عبدالکریم و علی بن حشرم و ابوحمزه یعلی بن حمزه و محمدبن عبده و احمدبن عبداﷲ و دیگران
شابرنجیلغتنامه دهخداشابرنجی . [ رِ ] (اِخ )ابوالعباس احمدبن محمدبن العباس الشابرنجی . وی از ابوعیسی محمدبن عبادبن مسلم روایت کرد. ابوذرعة المسیحی در تاریخش از وی نام برده است . (ان
شابرنلغتنامه دهخداشابرن . [ ب ُ رَ ] (اِ مرکب ) فولاد معدنی است از اختیارات بدیعی نقل نموده شده . (فرهنگ جهانگیری ). نام فولاد معدنی باشد. (برهان قاطع). رجوع به شابرقان ، شابرن ،
شابلنفرهنگ انتشارات معین(لُ) [ فر. ] (اِ.) وسیله ای به شکل صفحة فلزی یا پلاستیکی با سوراخ ها یا شکاف هایی به شکل حروف ، اعداد یا شکل های گوناگون دیگر.