شیروان باشیلغتنامه دهخداشیروان باشی . [ شیرْ ] (اِ مرکب ) (از: شیر + وان = بان + باشی ، ترکی به معنی سر) (یادداشت مؤلف ). رئیس نگهبانان شیرها. سر نگاهبانان شیرها.
جوشیروانلغتنامه دهخداجوشیروان . [ جُو شیرْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان شراء سفلی از بخش وفس شهرستان اراک . دارای 266 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ شراء و محصول آن غلات ، پنبه ، کشمش
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) شهر کوچک و مرکز بخش تابع شهرستان قوچان که در کنار راه شوسه ٔ بجنورد واقع است و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول جغرافیایی 57 درجه
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) غوری . از سرکردگان مسعود غزنوی و از مردم غور بود که مسعود در لشکرکشی به غور بروزگار پدر او را با نواخت و صله به سپاه خویش آورد و فرماند
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) نام شهری در آذربایگان . در روایات بانی آنرا انوشیروان دانسته اند. پس از ویرانی شماخی اصل و قاعده ٔ شیروانات بوده ، سالها سلاطین شیروان
شیروانلغتنامه دهخداشیروان . [ شیرْ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های شهرستان قوچان . حدود: از شمال به بخش باجگیران و دهستان گیفان از شهرستان بجنورد و ازباختر به شهرستان بجنورد و از جنوب