بیهوش گشتنلغتنامه دهخدابیهوش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مدهوش گشتن . بیهوش گردیدن . حواس رااز دست دادن . در اثر ضربتی یا داروی بیهوشی مغمی علیه یا مغشی علیه گشتن . از خود بیخود گشت
خاموش گشتنلغتنامه دهخداخاموش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی صدا گشتن . بی سخن گشتن . خاموش شدن . خاموش گردیدن . اِنصاف . اِرمام . رجوع به «خاموش شدن » و «خامش گردیدن » شود : بروی ان
خموش گشتنلغتنامه دهخداخموش گشتن . [ خ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ساکت شدن . سکوت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون سلطان خموش گشت گفت سلطان بفرماید شنیدن . (نوروزنامه ٔ خیام ).
خوش گشتنلغتنامه دهخداخوش گشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شاد شدن . خوشحال شدن . مسرور شدن : صدر ممدوحان نظام الدین که نظم مدح اواز شنیدن گوش خوش گرددبگفتن حلق و کام .سو
فراموش گشتنلغتنامه دهخدافراموش گشتن . [ ف َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) از یاد رفتن . فراموش شدن : سخن گوی بیفر و بیهوش گشت پیامش سراسر فراموش گشت . فردوسی .و رجوع به فراموش شود.