ظفلغتنامه دهخداظف . [ ظَف ف ] (ع ص ، اِ) زندگانی تلخ و ناخوش . || (اِمص ) پیوسته گرانی نرخ . || (مص ) ظف قوائم بعیر؛ بستن هر چهار پای شتر و فراهم آوردن .
وظفلغتنامه دهخداوظف . [ وُ ظُ ] (ع اِ) ج ِ وظیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وظیف شود. || ج ِ وظیفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب المو
وظفلغتنامه دهخداوظف . [ وَ ] (ع مص ) کوتاه کردن پای بند را.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر وظیف زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به وظیف
موظفوندیکشنری عربی به فارسیکارکنان , کارگزيني , چوب بلند , تير , چوب پرچم , ستاد ارتش , کارمندان , پرسنل , افسران وصاحبمنصبان , اعضاء , هيلت , با کارمند مجهز کردن وشدن