scriptدیکشنری انگلیسی به فارسیاسکریپت، خط، سند، متن سند، متن نمایشنامه، دست خط، حروف الفبا، بصورت متن نمایشنامه دراوردن
ذهننوشتهscript, script schemaواژههای مصوب فرهنگستانساختار طرحوارهایِ شناختی که مانند یک نقشۀ ذهنی، فعالیتها و اعمال اصلی یک فعالیت پیچیده نظیر روابط زمانی و سببی آن را نمایش میدهد
زبان دستورگانscript languageواژههای مصوب فرهنگستاننوعی زبان برنامهنویسی ساده که با آن میتوان دستورگان نوشت
نمابندی فیلمنامهscript breakdownواژههای مصوب فرهنگستانتقطیع فیلمنامه به نماها و جزئیات لازم، مانند اشخاص و وسایل صحنه و تجهیزات فیلمبرداری
خطدیکشنری فارسی به انگلیسیchirography, column, handwriting, line, nick, range, rank, score, script, streak, stripe, verse