solderدیکشنری انگلیسی به فارسیلحیم کاری، لحیم، جوش، وسیله التیام و اتصال، کف شیر، لحیم کردن، جوش دادن، التیام دادن
تُردش لحیمیsolder embrittlementواژههای مصوب فرهنگستانکاهش خاصیت مکانیکی یک فلز یا آلیاژ به دلیل نفوذ موضعی فلز مذاب در اطراف مرزِ دانهها براثر لحیمکاری
خوردگی شکوفهلحیمیsolder bloom corrosionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی که در نواحی لحیمشدۀ تبادلگرهای گرمایی پدید میآید
لحیمsolderواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی با نقطۀ ذوب پایین که معمولاً فلز اصلی آن قلع باشد و برای اتصال قطعات به کار رود