masterدیکشنری انگلیسی به فارسیاستاد، ارباب، سرور، صاحب، کارفرما، چیره دست، پیر، رئيس، دانشور، مدیر، سید، سرامد، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن، برجسته
بارناظرloadmasterواژههای مصوب فرهنگستانفردی در نیروی هوایی که برای حمل محموله صلاحیت برنامهریزی دارد و بر بارگیری و تخلیۀ بار نظارت میکند
رئیس محوطهyard masterواژههای مصوب فرهنگستانفردی که ناظر بر عملیاتی مانند جابهجایی لوکوموتیوها و قطارها و همچنین کار با جرثقیل مشترک باریکی در محوطة کارگاهی یا کشتیسازی است
استاد برشتهکارmaster roaster, roast masterواژههای مصوب فرهنگستانفردی که دارای بالاترین تجربه و شناخت و مهارت در فن برشتهکاری است
جامهدار 1costumer, wardrobe masterواژههای مصوب فرهنگستانفردی که مسئولیت آمادهسازی و نگهداری و پوشاندن لباس بازیگران را در سر صحنۀ فیلمبرداری بر عهده دارد