markدیکشنری انگلیسی به فارسیعلامت، مارک، نشانه، نشان، نمره، مرز، علامت مخصوص، داغ، خط شروع مسابقه، نقطه، علامت سلاح، خط، چوب خط، مدل مخصوص، حد، درجه، پایه، هدف، علامت گذاردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، توجه کردن
داغ آب کِشَندtidemark/ tide markواژههای مصوب فرهنگستانبالاترین یا پایینترین نقطهای که کِشَند به آن میرسد؛ اثری که از آن بر جای میماند متـ . داغ کِشَند
داغ لنگرanchor markواژههای مصوب فرهنگستاننشانهای که بر روی لنگر حک میشود و نشانگر شمارۀ مشخصۀ لنگر و نام مؤسسۀ تاییدکنندۀ آن است