joinدیکشنری انگلیسی به فارسیپیوستن، ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، در مجاورت بودن، پا گذاشتن
عملیات پیوندزنیjoin operation, join commandواژههای مصوب فرهنگستاندستور یا عملیات پایگاه دادهای که سطرهای دو یا چند جدول را از طریق یک یا چند ستون به یکدیگر پیوند میدهد
پیوندزنی بیرونیouter joinواژههای مصوب فرهنگستانعملیات اتصال زپسا که در آن همة سطرهای جدول در دو سر اتصال برگردانده میشود، حتی اگر انطباقی میان ستونها وجود نداشته باشد