جادفلغتنامه دهخداجادف . [ دِ ] (ع ص ) شتابنده و گام کوتاه زننده : ظبی جادِف ؛ آهوی گام کوتاه زننده و تیزرونده . ج ، جوادف . (منتهی الارب ).
ادفعدیکشنری عربی به فارسیبا برق اب طلا يا نقره دادن به , اب فلزي دادن , ابکاري فلزي کردن , وادار کردن , بر ان داشتن , مجبور ساختن , بجلو راندن , سوق دادن , بردن , حرکت دادن
ادفندیکشنری عربی به فارسیبخاک سپردن , دفن کردن , از نظر پوشاندن , زيرخاک کردن , مقبره ساختن , در خاک نهادن , مدفون ساختن , در قبر نهادن , زير خاک پوشاندن