خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
���������� 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قریوت
لغتنامه دهخدا
قریوت . [ ] (اِخ ) شهر حصارداری در موآب . (کتاب ارمیا 48، 24 و 41 و کتاب عاموس 2:2) (از قاموس کتب مقدس ).
-
حصون تامار
لغتنامه دهخدا
حصون تامار. [ ح ُ ] (اِخ ) (یعنی بریدن درخت را) همان عین جدی میباشد. (سفر پیدایش 14 : 7و 2 تواریخ 2 : 2). و آن از قدیم ترین شهرهای دنیا ومعاصر سدوم و عموره بوده در زمان بنای حبرون شهر آبادی بود. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به عین جدی شود.
-
حفنی
لغتنامه دهخدا
حفنی . [ ] (اِخ ) (بمعنی جنگی ) و فینحاس (یعنی راست )، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونه ٔ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده ...
-
اخینوعم
لغتنامه دهخدا
اخینوعم . [ ] (اِخ ) (برادر توفیق ) دو تن این نام داشتند: نخست دختر اخیمعص و زوجه ٔ شاؤل (کتاب اول سموئیل 14:50)، دوم زنی یزرعیلی زوجه ٔ داود و مادر امنون (کتاب اول سموئیل 25:43 و 37:3) که بتوسط عمالقه در جنگ صقلع اسیر شد (کتاب اول سموئیل 30:5)، اما...
-
زروبابل
لغتنامه دهخدا
زروبابل . [ زُ رُ ب ِ ] (اِخ ) شاهزاده ٔ یهود و از خاندان داود است که قوم یهود را پس از فرمان کورش کبیردر قرن ششم قبل از میلاد به موطن آنان بازگرداند. (از لاروس ). (تولد یافته در بابل ) و او پسر شالتئیل کتاب حجی 1:1 انجیل متی 1:12 یا فدایا برادر شالت...
-
لاویان
لغتنامه دهخدا
لاویان . (اِخ ) ج ِ لاوی و منسوب بدان ، یعنی اشخاصی که از اولاد لاوی سومین پسر یعقوب اند. گاهی این لفظ به معنی کاهنان نیز استعمال شده است . (ایران باستان ج 2 حاشیه ٔ ص 1160). در قاموس کتاب مقدس آمده : گاهی اوقات کلمه ٔ لاوی و لاویان برای جمیع اولاد ل...
-
صور
لغتنامه دهخدا
صور. (اِخ ) شهریست بر ساحل بحر متوسط، دارای 7000 تن سکنه و از پایتخت های فینیقیان است . این شهر دو قسمت است : یکی جزیره و دیگر صوری که بر ساحل است . تاریخ بنیاد آن تا به سه هزار سال قبل از میلاد بالا رود. بین صور و فراعنه مصر روابط بازرگانی محکمی برق...
-
راستا
لغتنامه دهخدا
راستا. [ س ِ ] (اِ) مدح . ستایش . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 2) .
-
غیطی
لغتنامه دهخدا
غیطی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به «غیطالعده » یا «ابی الغیط» از نواحی مصر. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 شود.
-
هاطری
لغتنامه دهخدا
هاطری . [ را] (اِخ ) قریه ای است در زمین مَیسان مقابل مذار که باصفا و پاکیزه و دارای نخلستانهای بسیار و درختان و آبهای فراوان است . (از معجم البلدان چ 2 ج 2 ص 389).
-
ظافر
لغتنامه دهخدا
ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن تمیم . رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 ص 108 شود.
-
طیاب
لغتنامه دهخدا
طیاب . [ طَ ](ع اِ) صافی . صفا. صفوت . رجوع به دزی ج 2 ص 78 شود.
-
کالون
لغتنامه دهخدا
کالون . (ع اِ) صورت دیگری از کلون . ج ، کوالین . (از دزی ج 2 ص 435). قفل . جفت .
-
گلوک
لغتنامه دهخدا
گلوک . [ گ ُ ] (اِ) نوعی ازحبوبات که گاو دشتی خورد. (از شعوری ج 2 ورق 320).
-
گندوز
لغتنامه دهخدا
گندوز. [ گ ُ ] (اِ) جوالدوز، و آن را گندوزه نیز گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 319).