یک قبالغتنامه دهخدایک قبا.[ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. درویش . فقیر. (یادداشت مؤلف ). که فقط یک قبا بر تن دارد : به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم که حمله بر من درویش یک قبا
یک لاقبالغتنامه دهخدایک لاقبا. [ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) یک قبا. که تنها یک قبای بی آستر در بر دارد. || سخت فقیر. بی چیز. نادار. درویش . مفلس . (یادداشت مؤلف ) : زمستان پوستین اف
چرخ قبالغتنامه دهخداچرخ قبا. [ چ َ خ ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مراد از دور دامن قبا. (آنندراج ) (غیاث ). چرخ : هر فلکی و اختری چرخ قبای او همان با تو چه بستن کمر این دو سه ی
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق َ ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند. (حاشیه ٔ
ساللغتنامه دهخداسال . (اِ) حرکت یک دوره ٔ آفتاب است از نقطه ٔ برج حمل تا نقطه ٔ آخر برج حوت و آن را به عربی سنة گویند. (برهان ). سنة. (دهار) (انجمن آرا). عام . (دهار) (منتهی ال
سر سبزلغتنامه دهخداسر سبز. [ س َ رِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دماغ تازه . (آنندراج ) : در این چمن سر سبز آن برهنه پاداردکه چار موسم چون سرو یک قبا دارد. صائب (از آنند