یک سرلغتنامه دهخدایک سر. [ ی َ / ی ِ س َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دارای یک سر. آنکه یک سر دارد. (یادداشت مؤلف ).- یک سر و دوگوش ؛ لولو. کخ . بُغ. فازوع . (یادداشت مؤلف ) : گریه مک
یکسردیکشنری فارسی به انگلیسیbroadside, downright, flush , through, one-sided, smack, straight, unbroken
یک سراسرلغتنامه دهخدایک سراسر. [ ی َ / ی ِ س َ س َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یکسر. (آنندراج ) : آن جوهرم که می شکنند از براش سرباور کنی اگر ببری یک سراسرم . باقر کاشی (از آنندراج ). || ی
سری الکتروشیمیاییelectrochemical series 1, electromotive series 1واژههای مصوب فرهنگستانیک سری شیمیایی که بر مبنای پتانسیل برقشیمیایی/ الکتروشیمیایی نسبت به الکترود مرجع هیدروژن مرتب شده باشد متـ . سری فعالیت activity series
سری حلاّلیتافزاlyotropic series, Hofmeister seriesواژههای مصوب فرهنگستانیک سری از یونها با ترتیبی کاهنده که بر رفتار پراکنههای کلوئیدی تأثیر میگذارد
زینچۀ یکسرخمturned-up tie plateواژههای مصوب فرهنگستانزینچۀ فلزی ریلبند که یک سر آن با چکشکاری خم شده است
ساریونواژهنامه آزادساریون:یک سرباز سپر به دست دلیر ایرانی , در میدان جنگ . سورنا:سپهسالار دلیر ایرانی در زمان پادشاهی سرسلسله اشکانیان , با شجاعت زیاد . اشک:اشکان:اشکانیان:پاشاد