یک زخملغتنامه دهخدایک زخم . [ ی َ / ی ِ زَ ] (اِخ ) لقب سام بن نریمان است ، چون او اژدهایی را به یک زخم کشته بود به آن ملقب گشت . (فرهنگ جهانگیری ). لقب سام نریمان است به سبب آنکه
یک زخملغتنامه دهخدایک زخم . [ ی َ / ی ِ زَ ] (ص مرکب ) کسی که به یک زخم کار دشمن تمام کند. (آنندراج ). که به یک ضرب کار کسی را تمام کند. واحد یموت : می و گرز یک زخم و میدان جنگ نی
یک زخمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی کسی که با یک ضربت دشمن را از پا درآورد: ◻︎ بشد سامِ یکزخم و بنشست زال / می و مجلس آراست و بفْراشت یال (فردوسی: ۱/۲۴۶).
یک زخمیلغتنامه دهخدایک زخمی . [ ی َ / ی ِ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی و عمل یک زخم : صبح یک زخمی دوشمشیری داد مه را ز خون خود سیری . نظامی .ای قایم افصح القبایل یک زخمی اوضح ال
گرز یک زخملغتنامه دهخداگرز یک زخم . [ گ ُ زِ ی َ / ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرزی که به یک زخم آن کار تمام شود. (آنندراج ) : من آن گرز یک زخم برداشتم سپه را همان جای بگذاشتم .ف
یکفرهنگ انتشارات معین( ~.) (ص )1 - تنها و بی همتا. 2 - نخست ، اول . 3 - (کن .) درجة بالا، بسیار خوب .
یکگویش اصفهانی تکیه ای: yek / itâ طاری: yek طامه ای: yak / yek / i طرقی: yak / itâ کشه ای: yek / itâ نطنزی: yak / yek / itâ
یک زخمیلغتنامه دهخدایک زخمی . [ ی َ / ی ِ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی و عمل یک زخم : صبح یک زخمی دوشمشیری داد مه را ز خون خود سیری . نظامی .ای قایم افصح القبایل یک زخمی اوضح ال
گرز یک زخملغتنامه دهخداگرز یک زخم . [ گ ُ زِ ی َ / ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرزی که به یک زخم آن کار تمام شود. (آنندراج ) : من آن گرز یک زخم برداشتم سپه را همان جای بگذاشتم .ف
دَرنشانی پوششیepithelial inlay, Esser's operationواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای پوششدهی کامل یک زخم عمیق ازطریق پر کردن زخم با پیوندینۀ پوششی
زخم گرفتنلغتنامه دهخدازخم گرفتن . [ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ). زخم برداشتن . زخمی شدن : خضر چون آب ز عمر ابدی میگذردکه ز شمشیر تو یک زخم نمایان گیرد. ص
زخم خوردلغتنامه دهخدازخم خورد. [ زَ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ن مف مرکب ) زخم خورده . مضروب . مصدوم . ضربت خورده : زهره تا زخم خورد ماتم اوست نیست یک زخم بر رباب زده . مجیر بیلقانی .رجوع