یک زبانلغتنامه دهخدایک زبان . [ ی َ/ ی ِ زَ ] (ص مرکب ) ترجمه ٔ متفق اللسان که به معنی متفق و یکدل است . (آنندراج ). با یک آواز و صدا و متفق .(ناظم الاطباء). هم آواز. متحدالقول . م
یک زبانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. همصدا؛ همآواز.۲. هماهنگ؛ متفق. یکزبان شدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. هماهنگ شدن؛ متحد شدن.۲. [قدیمی] با خلوص نیت رفتار کردن. یکزبان گردیدن: (مصدر لازم) [مجاز]
یک زبانیلغتنامه دهخدایک زبانی . [ی َ / ی ِ زَ ] (حامص مرکب ) یک قولی . ثبات وعده . (یادداشت مؤلف ). صراحت . یک رویی . مقابل نفاق : چون نکردی یک زبانی لاله وارده زبانی نیز چون سوسن
لکیواژهنامه آزادیک زبان است که بسیاری از مردمان غرب ایران با آن تکلم می کنند. در سراسر ایران این مردمان زندگی می کنند. بین استانهای لرستان،کرمانشاه ، همدان،ایلام و کشورهای مثل
یک زبانیلغتنامه دهخدایک زبانی . [ی َ / ی ِ زَ ] (حامص مرکب ) یک قولی . ثبات وعده . (یادداشت مؤلف ). صراحت . یک رویی . مقابل نفاق : چون نکردی یک زبانی لاله وارده زبانی نیز چون سوسن
توانش زبانیlinguistic competenceواژههای مصوب فرهنگستاندانش زبانی گویشور یک زبان متـ . توانش دستوری grammatical competence توانش competence
دستوری بودنgrammaticalityواژههای مصوب فرهنگستانمطابقت یک جمله با قواعد ارائهشده در دستور خاص یک زبان
سیاست زبانیlanguage policyواژههای مصوب فرهنگستانخطمشی کلی در کاربرد یک زبان خاص یا گونهای از زبان در جامعه