یک جاییلغتنامه دهخدایک جایی . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یک جا. کلاً. تماماً. همه را با هم . (یادداشت مؤلف ).- یک جایی خریدن ؛ یک جا و تمام و کلی خریدن چیزی : آذوقه ٔ سال را یک جایی
رستمونلغتنامه دهخدارستمون . [ رُ ت َ ] (اِ) انبوهی مردمان و اجتماع آنان در یک جایی . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
تخلللغتنامه دهخداتخلل . [ ت َخ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) به میان گروهی در شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درآمدن در میان کسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد). در میان قوم