یکندازلغتنامه دهخدایکنداز. [ ی َ / ی ِ ک َ ] (اِ مرکب ) یکی از اقسام تیر چون سکزن و بیلک . (یادداشت مؤلف ). یک انداز : تا زده بر هدف سینه ٔ ماچرخ را هیچ یکنداز نماند. اثیر اخسیکت
راستاراستفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبرابر؛ مساوی؛ یکسان؛ یکاندازه: ◻︎ بینیم کزآن میان چه برخاست / دونیمه کنیم راستاراست (نظامی۳: ۴۳۴).
یک اندازفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تیرانداز ماهری که با یکبار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد: ◻︎ ناوکی کز غمزۀ چشم یکاندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین:
برابرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مقابل؛ روبهرو.۲. (صفت، اسم) هموزن؛ مساوی؛ همسنگ.۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار میگیرد: دوبرابر، دهبرابر.۴. (قید) [قدیمی] همزمان. برا
راستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ کج] بیپیچوخم؛ مستقیم: خط راست.۲. [مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد.۳. دارای رفتار درست: آدم راست و درست.۴. (سیاسی) [مجاز] محافظهکار؛ راستگرا.۵.