یکییلغتنامه دهخدایکیی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص ) احدیت . یکی بودن . یگانگی : بدان که هر چیز که در تو محال است در ربوبیت صادق است چون یکیی که هرکه یکی را به حقیقت بدانست از محض شرک
نوسپاسیلغتنامه دهخدانوسپاسی . [ ن َ / نُو س ِ پا ](حامص مرکب ) ناسپاسی . کفران . حق ناشناسی : پاداش دادیم مر ایشان را به کفر و نوسپاسی ایشان . (تفسیر کمبریج چ متینی ج 1 ص 588). به
هستولغتنامه دهخداهستو. [ هََ ] (اِ) دانه و استخوان میوه ها را گویند، مانند دانه ٔ زردآلو و شفتالو و غیره . (برهان ). هسته . خستو. خسته . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || حق و درستی و