یکپارچهدیکشنری فارسی به انگلیسیconnected, consistent, conterminous, incorporated, integral, monolith, monolithic, single, united, entirely
یکپارچهلغتنامه دهخدایکپارچه . [ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) یک پاره . یک لخت . یک تخته .(یادداشت مؤلف ). یک قطعه . یک جزء. رجوع یه یک پاره شود. || جامد. صلب . || کلان . || (ق م
کاخ تچرلغتنامه دهخداکاخ تچر. [ خ ِ ت َ چ َ ] (اِخ ) یا کاخ کوچک داریوش . از کاخهای دوره ٔ هخامنشیان در تخت جمشید. در رساله ٔ «شرح اجمالی آثار تخت جمشید» آمده : بقایای کاخ کوچک داری
هاینهلغتنامه دهخداهاینه . [ ن ِ ] (اِخ ) هاینریش . شاعر معروف آلمانی که در سال 1797 در یک خانواده ٔ یهودی به دنیا آمد. تولد وی در زمان تسلط سربازان ناپلئون بر آلمان صورت گرفت و ب
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح ُ ] (ع اِمص ) نیکوئی . (ترجمان عادل ). نیکوی . نیکی . بهجت . خوبی . جمال . بَهاء. خوبرویی . زیبائی . اورنگ . افژنگ . غبطت . ملاحت . رونق . (ناظم الاطب
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون
دستهلغتنامه دهخدادسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی