یکجالغتنامه دهخدایکجا. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یک بارگی . همگی . تماماً. (ناظم الاطباء).کل . کلاً. بالتمام . دربست . جملةً. جمعاً. همه را با هم : سودا چنان خوش است که یکجا کند ک
بقطلغتنامه دهخدابقط. [ ب َ ] (ع مص ) گرد آوردن کالایی را و ضبط نمودن آنرا. (ناظم الاطباء). فراهم آوردن متاع و یکجا کردن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تفرقه ٔ متاع ، از اضد
مذاءلغتنامه دهخدامذاء. [م ِ ] (ع مص ) زنان و مردان بیگانه را در یکجا جمع کردن و بحال خود واگذاشتن تا با یکدیگر ملاعبه و عشق بازی کنند. مماذاة. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).