یوسفیلغتنامه دهخدایوسفی . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از شعب طایفه ٔ جاکی ازایلات کوه گیلویه . سابقاً عده ٔ آنها بالغ بر 800 خانوار بود، بعدها کم کم به اطراف پراکنده شدند و فعلاً بیش از ی
یوسفیلغتنامه دهخدایوسفی . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمد. طبیب هروی است . در ایام بابر و همایون شاه می زیست و صاحب تألیفات ذیل است : 1 - فواید اخیار که در سال 913 هَ . ق . تألیف شده .
یوسفیلغتنامه دهخدایوسفی . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب به یوسف . || سیمای شبیه به یوسف . (ناظم الاطباء). || (حامص ) پادشاهی و اقتدار.- یوسفی کردن ؛ پادشاهی کردن و اقتدار داشتن . (ناظ
یوسفیلغتنامه دهخدایوسفی . [ س ُ] (اِخ ) ترکش دوز. مردی خراسانی که به شغل ترکش دوزی اشتغال داشت و از مریدان درویش خسرو بود. شاه عباس بزرگ در زمانی که به تکیه ٔ خسرو (در قزوین ) رف
یوسفیهلغتنامه دهخدایوسفیه . [ س ُ فی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) از بهترین دنانیری است که در روزگار بنی امیه سکه زده شده است و چون یوسف بن عمراز ولاة عراق ، در عهد یزیدبن عبدالملک آ
حسن یوسفیلغتنامه دهخداحسن یوسفی . [ ح َ س َ ن ِ س ُ] (اِخ ) ابن ابوطالب . رجوع به حسن بن ابوطالب شود.
حسن یوسفیلغتنامه دهخداحسن یوسفی . [ ح ُ ن ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیبایی که همچون زیبایی یوسف فوق العاده باشد.
یوسففرهنگ نامها(تلفظ: yuso(e)f) (عبری) به معنی ' خواهد افزود ' ؛ (در اعلام) پسر یعقوب از انبیای بنی اسرائیل که در آثار ادبی نماد گم گشتگی ، زیبایی و جز آنهاست ؛ سورهی دوازدهم
یوسفیهلغتنامه دهخدایوسفیه . [ س ُ فی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) از بهترین دنانیری است که در روزگار بنی امیه سکه زده شده است و چون یوسف بن عمراز ولاة عراق ، در عهد یزیدبن عبدالملک آ
حسن یوسفیلغتنامه دهخداحسن یوسفی . [ ح َ س َ ن ِ س ُ] (اِخ ) ابن ابوطالب . رجوع به حسن بن ابوطالب شود.
حسن یوسفیلغتنامه دهخداحسن یوسفی . [ ح ُ ن ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیبایی که همچون زیبایی یوسف فوق العاده باشد.