یهدیک الغتنامه دهخدایهدیک ا. [ ی َ ی َ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) هدایت کند تو را خدا. خداوند تو را به راه راست دارد.
حبشیلغتنامه دهخداحبشی . [ ح َ ب َ شی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حبشه . یکی از مردم حبشه . مردی از حبشه . سمعانی گوید: هذه النسبة الی الحبشة و هی بلاد معروفة، ملکها النجاشی الذی اسلم
حسانةلغتنامه دهخداحسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) تمیمیة. دختر ابوالحسین . شاعره ٔ اندلسی . وی در کودکی شعر و ادب آموخت و آنگاه که پدر وی درگذشت او دوشیزه بود و شوی و سرپرست و وس
مانگلغتنامه دهخدامانگ . (اِ) به معنی ماه باشد که قمر است . (برهان ). ماه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی ماه است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مانک .ماه . (ناظم الاطباء). از او
صحنهلغتنامه دهخداصحنه . [ ص َ ن َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان کرمانشاهان . این بخش در شمال باختری شهرستان واقع و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به بخش سنقر کلیائی از شهر
حشولغتنامه دهخداحشو. [ ح َش ْوْ ] (ع اِ) آکنه .آنچه از قسم پنبه و پشم و جز آن در بالش و لحاف و جامه پر کنند. هرچه که بدان درون بالش و امثال آن آکنند. جغبت . چغبت . جغپوت . چغبو