یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ی َ دَ ] (اِخ ) اسم ذات احدیت و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید و قصد از آن خداوند مکشوف است . (از قاموس کتاب مقدس ).
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ] (اِخ ) نام شهر ولایت جوزجان بوده . حمداﷲ مستوفی گوید: جوزجان ولایتی است و شهرش یهوده و فاریاب و شبورقان است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 155).
حوضهلغتنامه دهخداحوضه . [ ح َ ض َ ] (ع اِ) عماری فیل وجز آن که بصورت حوض بسازند. (آنندراج ) : نشیننده ٔ حوضه ٔآبگیرپلی کز حجابی ندارد گزیر. نظامی (از آنندراج ).حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام . <p class="au
یهودیهلغتنامه دهخدایهودیه . [ ی َ دی ی َ ] (اِخ ) قسمتی از شهر شهرستان قدیم (در محل فعلی سپاهان «اصفهان ») که یهودیها در آن ساکن بودند. (یادداشت مؤلف ). محله ای است در اصفهان . (از معجم البلدان ). قسمتی از اصفهان . (دمشقی ). و رجوع به نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص <span class="hl" dir="ltr"
یهودیهلغتنامه دهخدایهودیه . [ ی َ دی ی َ ] (اِخ ) یهودیة. نام ناحیتی در فلسطین . (یادداشت مؤلف ). اسم قسمتی از فلسطین بوده است که مراجعت کنندگان از اسیری در آنجا سکونت ورزیدند و آن اراضی خشکی است واقع در میان کوهستان و دریای لوط که سنگهایش آهکی و خاکش کم و اهالی اش شبانند. (از قاموس کتاب مقدس
یهودیةلغتنامه دهخدایهودیة. [ ی َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) یهودیت . جهودی . جهود بودن . (یادداشت مؤلف ). جهودی . (مهذب الاسماء) (دهار). و رجوع به یهودیت شود. || (ص نسبی ) تأنیث یهودی . زن یهودی . (یادداشت مؤلف ). ج ، یهودیات . (مهذب الاسماء). زن جهود. (دهار). و رجوع به یهودی شود. || (اِ)
بیهودهلغتنامه دهخدابیهوده . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) (از مصدر بیهودن ) جامه ای را گویند که نزدیک بسوختن رسیده باشد. (آنندراج ) (برهان ). جامه ٔ نیم سوخته که بهیچ کار نیاید. برهوده . (
بیهودهلغتنامه دهخدابیهوده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + هوده ) ناحق . باطل . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). بیهده . (جهانگیری ). ناراست . (ناظم الاطباء). ناحق و باطل ، چه «هده » و «هوده »بمعنی حق باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) : شود