یارشمشیلغتنامه دهخدایارشمشی . [ ش َ ] (ترکی ، اِ) صلح . || زیب . || پوشاکی . || موافقت . (فرهنگ وصاف ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و در این معنی صورتی از یارشمیشی تواند بود. رجوع به
یارشمشیلغتنامه دهخدایارشمشی . [ ش َ ] (ترکی ، اِ) صلح . || زیب . || پوشاکی . || موافقت . (فرهنگ وصاف ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و در این معنی صورتی از یارشمیشی تواند بود. رجوع به
یارشمیشیلغتنامه دهخدایارشمیشی . [ رِ ] (ترکی ، اِ) یاریشمیشی . موافقت و همدستانی : و چون آبادانی دور بود و شراب اندک فرمود تا امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 46). چون آباد
یرشلغتنامه دهخدایرش . [ ی ِ رِ ] (ترکی ، اِ) از ترکی «یورش ». کره . بار. دفعه . مرتبه . نوبت . (یادداشت مؤلف ). || حرکت . حمله . هجوم . (حاصل مصدر از «یریماق » ترکی به معنی رف
یرشلغتنامه دهخدایرش . [ ی ُ رِ ] (ترکی ، اِ) یورش . حمله . هجوم . تاخت .- یرش بردن ؛حمله بردن . حمله کردن . (یادداشت مؤلف ).|| کره . کرت . نوبت . بار. دفعه . مرتبه . (یادداشت