ینبوعلغتنامه دهخداینبوع . [ یَم ْ ] (اِخ ) ینبع. بندرگاهی در حجاز که ینبع نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ینبع شود.
ینبوعلغتنامه دهخداینبوع . [ یَم ْ ] (ع اِ) چشمه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). چشمه ٔ بزرگ . (دهار) : تو ز صد ینبوع شربت می کشی هرچه
یربوعیلغتنامه دهخدایربوعی . [ ی َ عی ی ] (اِخ ) احمد یربوعی از رجال شجاع زنگی بود اما خیانت کرد و سبب شکست آنان شد. (ابن اثیر ج 7 ص 142).
یربوعلغتنامه دهخدایربوع . [ ی َ ] (اِخ ) ابن قیظ، پدر بطنی است از مرة و از آن بطن است حارث بن ظالم مری . (از منتهی الارب ).
یربوعلغتنامه دهخدایربوع . [ ی َ ] (ع اِ) موش دوپای . موش صحرایی . موش دشتی . کلاکموش است . (یادداشت مؤلف ). کلاکموش . موش دشتی . (ناظم الاطباء). ج ، یرابیع. (منتهی الارب ) (از آ
یربوعلغتنامه دهخدایربوع . [ ی َ] (اِخ ) ابن حنظلةبن مالک ، پدر قبیله ای از تمیم و از آن قبیله است متمم بن نویره ٔ صحابی . (منتهی الارب ).
ینابیعلغتنامه دهخداینابیع. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِینبوع . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). چشمه ٔ بزرگ آب . (آنندراج ) : ینابیع را یبوست ظاهر شد و
ابودلفلغتنامه دهخداابودلف . [اَ دُ ل َ ] (اِخ ) ینبوعی . نام رحّاله ای است معاصر ابن الندیم صاحب الفهرست . رجوع به مسعربن مهلهل شود.
اسافلغتنامه دهخدااساف . [ اَس ْ سا ] (اِخ ) مصنف کتاب ینبوع الحکمة که آنرا بفارسی ترجمه کردند و اساف نامه نام نهادند. (آنندراج ).