یمکنلغتنامه دهخدایمکن . [ ی ُ ک ِ ] (ع فعل ، ق ) در عربی فعل است به معنی «تواند بود» و «ممکن است »، ولی در فارسی در معنی قیدی به کار می رود، به معنی شاید، احتمالاً، ممکن است ، ی
چیذرلغتنامه دهخداچیذر. [ ذَ ] (اِخ ) یکی از قرای شمیران است واقع در سمت غربی سلطنت آباد مابین رستم آباد و دزآشوب . آبش از سه رشته قنات است . میانه ٔ رستم آباد و چیذر نزدیک امام
دواجهلغتنامه دهخدادواجه . [ دَ ج َ / ج ِ ] (اِ) دواجک . دواج خرد. دواج کوچک . لحافچه : مختار دروقت بانگ کرد که دواجه و لباچه بیاورید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد
باشدلغتنامه دهخداباشد. [ ش َ ] (فعل دعایی ) و باشد که ... (از مصدر بودن ) یحتمل . یُمکِن . شاید. کاش . کاشکی . امید است . محتمل است . بُوَد. لَعَل َّ : آبی بروزنامه ٔ اعمال ما ف
تاج بلغاریلغتنامه دهخداتاج بلغاری . [ ج ِ ب ُ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: وی یکی از اطبای معروف بودو درباره ٔ ادویه ٔ مفرده کتابی تألیف کرده است . مؤلف عیون الانباء فی طب
اذرکلغتنامه دهخدااذرک . [ اَ رَ ] (اِ) ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی النفاسة. قال الکندی الزجا