یمانلغتنامه دهخدایمان . [ ی َ ] (اِ) تابش و ضیا و تابانی . (ناظم الاطباء). || بیماریی است مهلک اسب را که به زودی کشد. (یادداشت مؤلف ).
یمانلغتنامه دهخدایمان . [ ی َ ] (اِخ ) ابن رباب . ازبزرگان متکلمان خوارج . اول در فرقه ٔ ثعلبیه بود سپس به فرقه ٔ بهییه پیوست . و از اوست : کتاب المخلوق . کتاب التوحید. کتاب احک
یمانلغتنامه دهخدایمان . [ ی َ ] (اِخ ) صورتی از یمن . (یادداشت مؤلف ) : دلم ز شوق عقیق لبش رسید به جان نسیم رحمتی از جانب یمان برسان . سلمان ساوجی .و رجوع به یمن شود. || (ص نسب
یمان جلقلغتنامه دهخدایمان جلق . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در56هزارگزی باختر کرج و 7هزارگزی راه شوسه ٔ کرج به قزوین . راه آن مالرو است
یمانیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ساخته شده در یمن: تیغ یمانی.۲. [قدیمی] برآمده از سوی یمن: برق یمانی.٣. [مجاز] جنوبی.٤. (اسم) [قدیمی، مجاز] نوعی شمشیر.٥. از مردم یمن.
یمان جلقلغتنامه دهخدایمان جلق . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در56هزارگزی باختر کرج و 7هزارگزی راه شوسه ٔ کرج به قزوین . راه آن مالرو است
یمانیلغتنامه دهخدایمانی .[ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یمن . (ناظم الاطباء). منسوب به یمن که نام ملکی است معروف و الف در لفظ یمانی عوض از یای مشدد است ، پس یمانی به تشدید یاء گفته ن
یمانیةلغتنامه دهخدایمانیة. [ ی َ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یمان و یمن . (یادداشت مؤلف ). گویند: امراءة یمانیة و قوم یمانیة. (ناظم الاطباء). و رجوع به یمانی و یمن و صبح الاعشی ج 1
یمانیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ساخته شده در یمن: تیغ یمانی.۲. [قدیمی] برآمده از سوی یمن: برق یمانی.٣. [مجاز] جنوبی.٤. (اسم) [قدیمی، مجاز] نوعی شمشیر.٥. از مردم یمن.