یلمعلغتنامه دهخدایلمع. [ ی َ م َ ] (ع ص ، اِ) برق بی باران . || سراب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). کوراب . (ملخص اللغات ). || دروغگوی را هم بدان تشبیه دهند. (منتهی
یلمعیلغتنامه دهخدایلمعی . [ ی َ م َ عی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیرک . (دهار). مرد روشن خرد. || مرد دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (
یرمعلغتنامه دهخدایرمع. [ ی َ م َ ] (ع اِ) بازیچه ای است مر کودکان را که به فارسی بادفر گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || یک نوع سنگ سپیدی است که در شکستن ریزه
یلامعلغتنامه دهخدایلامع. [ ی َ م ِ] (ع ص ، اِ) ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ج ِ یلمع. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلمع
یلخعلغتنامه دهخدایلخع. [ ی َ خ َ ] (اِخ ) بلخع. موضعی است به یمن . (منتهی الارب ). و رجوع به بلخع شود.
یلمعیلغتنامه دهخدایلمعی . [ ی َ م َ عی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زیرک . (دهار). مرد روشن خرد. || مرد دروغگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن حسان بن فوهة الخریمی مکنی به ابویعقوب . او راست :بقیة اقمار من العز لو خبت لظلت معدّ فی الدّجی تتسکعاذا قمر منها تغور او خبابدا قمر من
یلامعلغتنامه دهخدایلامع. [ ی َ م ِ] (ع ص ، اِ) ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ج ِ یلمع. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلمع
کورابلغتنامه دهخداکوراب . (اِ مرکب ) سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ). بمعنی سراب یعنی زمین شو
سرآبلغتنامه دهخداسرآب . [ س َ ] (اِ مرکب ) آنچه در ایام گرما مسافر تشنه را بتابش آفتاب ریگ صحرا از دور چون آب نماید. و گاهی در شب ماهتاب نیز همچنین می نماید. (غیاث ). زمین شوره