خشک ریشانلغتنامه دهخداخشک ریشان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ج ِ خشک ریش . ج ِ خشکریشه ، زخمهایی که از بیرون خشک باشد. (از غیاث اللغات ) : ینفع [ الاقحوان ]من ... و یقشر الخشکریشان و القروح
قشعلغتنامه دهخداقشع. [ ق َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور کردن .(منتهی الارب ): قشعت الریح السحاب ؛ کشفته . النور یقشع الظلام ؛ ای یکشفه . (اقرب
ذویبلغتنامه دهخداذویب . [ ذُ وَ ] (اِخ ) ابن کعب بن عمرو. در عقد الفرید ذیل یوم تیاس آرد: کانت افناء قبائل من بنی سعدبن زید مناة و افناء قبائل من بنی عمروبن تمیم التقت بتیاس . ف
قصیصةلغتنامه دهخداقصیصة. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) یکی قصیص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصیص شود. || شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب ). البعیر یقص به اثر الرکا
قلیفلغتنامه دهخداقلیف . [ ق َ ] (ع اِ) خم که گل از سرش برداشته باشند. || خنور خرما و غلاف آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جای خرما. (مهذب الاسماء). قلیفه بهمین معنی است . ج