یغنیلغتنامه دهخدایغنی . [ ی َ ] (اِخ ) قریه ای از نواحی نخشب به ماوراءالنهر. نسبت بدان یغنوی است . (یادداشت مؤلف ). قریه ای است از نواحی نخشب . (از معجم البلدان ).
یغنیلغتنامه دهخدایغنی . [ ی َ] (ص ، اِ) یخنی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غذای پخته . (ناظم الاطباء). و رجوع به یخنی شود.
یغنویلغتنامه دهخدایغنوی . [ ی َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به یغنی و آن دهی است از دههای نخشب . (از لباب الانساب ). از مردم دیه یغنی به حوالی نخشب . (یادداشت مؤلف ) : ای دیو ابوا
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن ارسلان غازی . چهارمین ازامرای دانشمندیه پس از ذوالنون بن محمد. (یادداشت مؤلف ). یغنی (یا یعقوب )بن ارسلان غازی ابراهیم بن محمد پس از
ممویةلغتنامه دهخداممویة. [ ] (اِخ ) ابوربیعه اصفهانی . نحوی و شاعر است و او را کتابهایی در نحو بوده است . از اشعار اوست :کن ابن من شئت و اکتسب ادبایغنیک تشریفه عن النسب لا شی ٔ ف
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) حسین بن عبدالسلام . معروف به جمل . شاعری مشهور مادح خلفاء وامراء. او بدمشق نزد احمدبن مدبّر که مقصد شعرای عصر بود شد و این
اصیلیلغتنامه دهخدااصیلی . [ اَ ] (اِخ ) یحیی شیخ شرف الدین اصیلی مصری . از اکابر شعرای نامی روزگار که اشعارش با ستاره ٔ شعری ̍ همعنان و واسطه ٔ قلاده ٔ زمان بود، و از آنجمله که د