یغمایی٢فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده١. از مردم یغما.٢. [مجاز] زیبارو: ◻︎ من همان روز دل و صبر به یغما دادم / که مقید شدم آن دلبر یغمایی را (سعدی۲: ۳۱۶).
یغماییلغتنامه دهخدایغمایی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغما که شهری است از ترکستان . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف ). || متعلق به
یغماییلغتنامه دهخدایغمایی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغما که شهری است از ترکستان . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف ). || متعلق به
تاجیکانهلغتنامه دهخداتاجیکانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به تاجیک . مانند تاجیکان : روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ٔ ترکان یغمایی کشد.سعدی .